هیولای تاریک من پارت دهم

آروم گفتم آدم خور خوبه. 😈
جونگ‌کوک نفسشو محکم داد بیرون… نگاهش قفل چشمای تو، صداش بم‌تر از همیشه، کشیده و جدی، همون‌جوری که دلتو می‌لرزوند:

– «می‌دونی بدترین اشتباهت چی بود؟ این بود که گذاشتی من بهت عادت کنم... آدم‌خور وقتی به یه طعمه عادت کنه، دیگه نمی‌خوردش... قایمش می‌کنه، واسه خودش.»

سرشو نزدیک‌تر آورد، نفسش داغ‌داغ روی گونه‌ت خورد، زمزمه کرد:

– «حالا دیگه نمی‌تونم ولت کنم... حتی اگه گریه کنی، حتی اگه بترسی... تو الان مال منی، نیایش.»

دستشو آروم گذاشت کنار صورتت. با اینکه پوستش سرد بود، ولی انگشتاش لرزش نداشتن. چشماش پر از چیزی بودن که نمی‌شد اسمشو فقط "میل" گذاشت... این یه جور نیاز حیوانی بود، اما با غلظت دیوونگی.

و تو، هنوز دستت زیر پتو لرزش خفیفی داشت... ولی لبات بی‌صدا زمزمه کردن:

– «من فقط یه دختر ساده‌م...»

اون خندید، لباش کشیده شد، ولی نگاهش تکون نخورد:

– «نه دیگه. حالا تو دختری هستی که یه هیولا بهش وابسته‌ست.» 😈

جوننننن یکی نیست بهمون وابسته باشه😂 😈🔥
دیدگاه ها (۰)

هیولای تاریک من پارت یازدهم

هیولای تاریک من پارت دوازدهم

هیولای تاریک من پارت نهم

هیولای تاریک من پارت هشتم

آدم همیشه از اون چیزی که داره... بیشتر می خواد...به هفته‌ای ...

فیک وسپریا 1

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط